تو سال 1957، روانشناسی به نام سیرز (Sears) دنبال این بود ببینه “چی میشه یه سری از آدما توانایی همدلی خوبی پیدا میکنن و یه سری نه!”،”اصلا منشا همدلی کجاست”!و “چطور میشه بچههای همدلتری رو تربیت کنیم”!. برای جواب به این سوال، سیرز مطالعه سی سالهای رو به راه انداخت که در اون 300 خانوادهای که بچهی پنج ساله داشتن رو انتخاب کرد و طی یک پژوهش طولی، مدتها ویژگیهای بچه، ساختار و عملکرد خانواده و سطح و نوع رابطه و تعامل خانواده با بچهها (والد-فرزند) رو از جنبههای مختلفی تحت نظر گرفت.
متاسفانه عمر دکتر sears این اجازه رو نداد که به جواب سؤالش برسه و وسطهای مطالعه دار فانی رو وداع گفت، اما 26 سال بعد سه نفر از روانشناسهای برجستهی دانشگاههای مکگیل و هاروارد به دنبال جواب دادن به این سؤال، دوباره شروع کردن به بررسی ماجرا. اونها به دنبال دادههای اولیه مطالعه دکتر سیرز رفتن و با دعوت از شرکت کنندههای این مطالعه و شروع آنالیز اونها، مجدد سطح همدلی و نوع تعامل با خانواده همون بچههایی که الان به بزرگسالان بالغی تبدیل شده بودن رو دقیق و عمیق مورد بررسی قرار دادن.
خروجی این مطالعه 26 ساله نشون میداد؛
در کنار عواملی مثل نظم، انضباط، گرمی و عشقِ تو رابطه، صبوری، تایید، تشویق و حتی تنبیه به موقع والدین، بهترین پیشبینی کننده همدلی تو مردها و زنهای 31 ساله، رابطهای بود که اونها تو سن پنج سالگی با پدر خودشون داشتن…
به عبارت دیگه:
هرچی رابطه پدر دختری و پدر پسری تو سن و سال پیش از دبستان و اوایل دوره دبستان خوب و گرم و صمیمیتر باشه، بچهها همدلی (توانایی درک احساسات و عواطف دیگران و دیدن دنیا از زاویه دید اونها) رو بهتر یاد میگیرن و بزرگسالان همدلتری میشن و هرچی رابطهی پدر و بچههاش تو سنین پیش از دبستان رو به سردی و فاصله و”ول کن بابا” “حوصلهت رو ندارم” و “تو دیگه چی میگی این وسط!” پیش بره؛ تو بزرگسالی احتمال اینکه بچه به سمت خودمحوری، خودکامگی، بیتوجهی به حال و احوال و خواستههای دیگران پیش بره هست.
بدون دیدگاه